کد مطلب:329481 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

در خواست آب از زینب (س )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از شیخ بزرگوار ((جعفر بن محمد نما)) در كتاب ((مثیرالاحزان )) و او از سكینه روایت كرده كه می فرمود:

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. آب از ظرفها و مشكها خشك شده بود. چون من و بعضی از اطفال ما، تشنه شدیم ، من به سوی عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگی خود خبر دهم كه شاید آبی ذخیره شده باشد برای ما. پس دیدم كه عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن كودك گاهی می نشیند و گاهی بر می خیزد، و مانند ماهی در آب ، در حركت و اضطراب است و فریاد می كند و عمه ام می گوید: صبر كن . ای پسر برادر! و كجاست برای تو صبر و حال آنكه بر این حالت می باشی . گران است برای عمه تو كه صدای تو را بشنود و نفعی به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند كردم . زینب گفت ، سكینه ؟ گفتم : بلی .

گفت : چرا گریه می كنی ؟ گفتم : برای عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم كه مبادا اندوه او زیاد شود). پس گفتم : ای عمه ! چه می شود كه به سوی بعضی از عیالات انصار بفرستی ، شاید آنها آبی داشته باشند؟! عمه ام برخاست و آن كودك را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید كه آبی ندارند، و بعضی از كودكان ما به دنبال او روانه شدند برای طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوی خیمه اصحاب كه شاید آبی بیابد. پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد، به خیمه خود برگشت ، در حالی كه همراه او قریب به بیست كودك از پسر و دختر بودند. پس شروع كرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد كردیم . مردی از اصحاب پدرم كه او را ((بریر)) می گفتند (و او را سید قراء می گفتند) چون صدای گریه ما را شنید، خود را بر زمین انداخت و خاك بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب كرد: آیا شما را خوش آیند است كه دختران فاطمه بمیرند و حال اینكه قائمه شمشیرها در دستهای ما باشد؟! نه ، قسم به خدا كه بعد از ایشان در زندگی خیر نیست ، بلكه باید پیش از ایشان در حوضهای مرگ وارد شویم . ای اصحاب من ! هر یك دست یكی از این كودكان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینكه ایشان از تشنگی بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله كنند ما هم با ایشان مقاتله می كنیم . یحیی بن مازنی گفت : موكلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر این كودكان را به همراه بریم شاید به ایشان تیری یا نیزه ای خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیكن راءی آن است كه مشكی با خود بر داریم و آن را پر آب كنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله كردند ما هم مقاتله كنیم . و اگر كسی از ما كشته شد، فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت : این فكر خوبی است . پس مشكی گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند. چون موكلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند كه شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتی بود. پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردی آب را احساس كردند صدا به گریه بلند نموده گفتند: خدا لعنت كند ابن سعد را كه از این آب جاری به جگر آل پیغمبر قطره ای نمی رسد. بریر گفت : پشت سر خود را نگاه كنید و تعجیل كنید و آب بردارید كه دلهای اطفال حسین از تشنگی گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند: قسم به خدا بریر! ما آب نمی آشامیم تا دلهای اطفال حسین سیراب شود. شخصی از موكلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید، این برایتان كافی نیست كه برای این خارجی آب می برید؟ قسم به خدا كه اسحاق را از این كار باخبر می كنم بریر گفت : ای مرد كتمان كن امر ما را. پس بریر به نزدیك او رفت تا او را گرفته باشد كه خبر به اسحاق نرسد. آن مرد فرار كرد و اسحاق را خبر كرد. او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا كردند با ایشان مقاتله كنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مقاتله ای بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صدای او به گوش امام حسین (ع ) رسید. چند نفر فرستاد كه او را یاری كنند. پس ایشان رفتند و موكلین فرار كردند و آب را آوردند. اطفال به یك دفعه بر سر آب جمع شدند و شكمها و سینه ها را بر مشك گذاشتند، كه ناگاه بند مشك باز شد و آب بر زمین ریخت كودكان به یك دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (س )(82)

82-اكليل المصائب في مصائب الاطايب ص ‍ 245 و 246.